تا شد به سوی شام بلا کاروان غم
سیلاب خون روانه شد از دیدگان غم
از آن زمان به بعد جهان روز خوش ندید
هر روز روز غصه و هر دم زمان غم
شد از جنوب تا به شمال و ز شرق و غرب
از پای تا به سر همه عالم جهان غم
از ظهر روز حادثه تا صبح روز حشر
گوید فراز ماذنه قاری اذان غم
سنگینی عزا قد غم را شکسته است
بنگر به حال و روز و به قد کمان غم
هر جا که بگذری سخن از غصه و غم است
انگار گشته جمله زبانها زبان غم
از قعر آب تا به اوج فلک غم گرفته است
بر چهره ی تمامی عالم نشان غم
شد دوخته به قامت عالم لباس غم
خون می چکد ز دیده ی هفت آسمان غم
از لب به غیر غصه و غم مطلبی مخواه
هر حرف حرف غصه به هر گفتمان غم
از کربلا به شام و سپس تا به روز حشر
مائیم همسفر همه با کاروان غم
ای دیده خون ببار که در مجلس یزید
دندان شکست و خرد شد از خیزران غم
جسم حسین(ع)سوخت اگر زیر آفتاب
از داغ اوست بر سر ما سایبان غم
داغ حسین(ع) در دل ما کرده آشیان
ما سربلند آمده از امتحان غم
زینب(س) که بار غصه و غم را به دوش داشت
شد در جهان غصه و غم قهرمان غم
ای بار غصه با دل زینب(س) چه کرده ای؟
بادا خراب خانه ی تو، آشیان غم